¤«`·.¸¸· I REALY SOLELY ON GOD ·.¸¸.·`»¤
¤«`·.¸¸· I REALY SOLELY ON GOD ·.¸¸.·`»¤

خستــــــگی را توبه خاطر مسپـــــــار که افق نزدیـــــــــک است و خـــــــدایی بیدار که تورا میبینـــــد وبه عشـــــــق توهمه حادثه هامیچیندکه تویادش باشی...
 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 28
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 40
بازدید کل : 1460
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1






Up Page


 
ثروتمند زندگی کنیم

 

وقتی نوجوان بودم ، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم .

 

 

جلوی ما یک خانواده پرجمیعت ایستاده بودند . شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند ، لباسهای کهنه ولی در عین حال تمیز پوشیده بودند

 

 

بچه ها همگی با ادب بودند

 

 

دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان ، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند ، صحبت می کردند .

 

 

 

مادر دست همسرش را گرفته بود و با محبت به او لبخند می زد .

 

 

وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند ، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید : چند تا بلیط می خواهید؟

 

 

پدر جواب داد : لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان.

 

 

متصدی باجه ، قیمت بلیط ها را گفت . پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید : ببخشید، گفتید چه قدر ؟!

 

 

متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد.

 

 

پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه ای کردند.

 

 

معلوم بود که مرد پول کافی نداشت.

 

 

 

حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد ؟

 

 

 

ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت .

 

 

بعد خم شد ، پول را از زمین برداشت ، به شانه مرد زد و گفت : ببخشید آقا ، این پول از جیب شما افتاد !

 

 

مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک در چشمانش جمع شده بود ، گفت : متشکرم آقا.

 

 

مرد شریفی بود ، ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود ، کمک پدرم را قبول کرد ...

 

بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند ، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم ...!!!!

بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم .[تصویر:  seri-bahman%20(33).gif]



برچسب:, توسط (¯`•._( یار بیقرار )_.•´¯)